چـاره آنـسـت کـه دیـوانـگـیی پیش آرم
مـیـکـنـد سـلـسـلـهٔ زلـف تـو دیـوانه مرا
مـیـکـشـد نرگس مست تو به میخانه مرا
مـتـحـیـر شـدهام تـا غـم عـشـقت ناگاه
از کـجـا یـافـت در ایـن گوشهٔ ویرانه مرا
هــوس در بــنــاگـوش تـو دارد دل مـن
قـطـرهٔ اشـگ از آنـسـت چـو دردانـه مرا
دولــتـی یـابـم اگـر در نـظـر شـمـع رخـت
کـشـتـه و سـوخـتـه یـابند چو پروانه مرا
درد سـر مـیـدهد این واعظ و میپندارد
کـالـتـفـاتـسـت بـدان بـیـهـده افـسانه مرا
چـاره آنـسـت کـه دیـوانـگـیی پیش آرم
تــا فــرامــوش کــنـد واعـظ فـرزانـه مـرا
از می مهر تو تا مست شدم همچو عبید
نـیـسـت دیـگـر هوس ساغر و پیمانه مرا